«و لقد کرّمنا بنى آدم» (اسراء /70)
و ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم.
به طور کلى در برخوردها و رفتارهاى اجتماعى، روابطى که انسانها با هم برقرار مىکنند تابع دو دیدگاه است . یا بر مبناى دیدگاه «کرامت» است و یا بر مبناى دیدگاه «اهانت» است . بر اساس این دو نوع نگرش ، روابطى که انسانها با هم دارند یا مبتنى بر «تکریم» وگرامى داشتن است و یا مبتنى بر «استخفاف » و حقیر شمردن است. در یک نگاه،انسان موجودى است با ارزش و شریف و صاحب کرامت ذاتى و «حاصل بر و بحر» 1 و در نگاه دیگر موجودى است بى ارزش و حقیر و فاقد کرامت ذاتى و صرفاً طبیعى .
هرگونه که انسان را تلقى کنیم، همان گونه با او برخورد مى کنیم . اگر انسان را موجودى صاحب کرامت بدانیم، تلاش مى کنیم این کرامت را در او تقویت کنیم، و به عکس اگر دیگران را بى کرامت بدانیم، از سر تفرعن، آنان را کوچک شمرده ، مورد اهانت و حقارت واسخفاف قرار مىدهیم . خداوند در مورد کرامت ذاتى انسانها، در آیه 70 سوره اسراء فرمود: «و لقد کرمنا بنى آدم» (ما فرزندان آدم را - نوع انسان را - کرامت بخشیدیم) و همچنین فرعون را، به عنوان نمونه نگرش و برخورد تحقیر آمیز با انسان معرفى کرده است:
«فاستخف قومه فاطاعوه انهم کانوا قوماً فاسقین.» 2
او (فرعون) قومش را استخفاف کرد، پس اطاعتش کردند که آنها قومى فاسق بودند.
فرعون، سمبل برخورد تحقیر آمیز با انسان است که بقاى نظام فرعونى و مناسبات سلطه و استثمار و استحمار ، جز در چهار چوب تهى کردن انسانها میسر نمىشود.
انسان خفیف است که مطیع فراعنه مىشود و این نیست مگر به سبب «فسق» 3 او. انسانى که کرامت خود را زمین مىگذارد؛ انسانى که پذیراى اهانت مىشود، ابتداً باید فاسق شده باشد، باید از محتواى الهى خود عدول کرده باشد، تا پذیراى استخفاف ستمگر و حکومت ستم شود. اصولاً راه و رسم و سیره همه جباران و حکومتهاى خودکامه و فاسد بر این است که بارى ادامه تفرعن و خودکامگى خود، مردم را خفیف سازند، تهى کنند و آنها را از نظر تفکر در سطحى نگاه دارند که خطرى برایشان ایجاد نشود با تحمیق آنها و خرد کردن شخصیت حقیقى شان، آنان را به صورت ابزار وادواتى براى مقاصد خود سازند. جالب آنکه در آیه فوق علت پذیرش استخفاف و قدرت گرفتن فراعنه را در فسق مردم معرفى مىکند: «آنها گروهى فاسق بودند»، که اگر فاسق نبودند و از اطاعت خدا و فرمان عقل خارج نشده بودند و خود را از محتواى الهى، انسان خویش تهى نساخته بودند، تسلیم هیچ فرعونى نمىشدند آنها خود کرامت خویش را لگدمال کرده بودند، آن گاه تسلیم استخفاف فرعونى شدند، آنها فاسق بودند که تن به تبعیت فاسق دادند.
بنابر آنچه گذشت، به اعتبارى در برخورد با انسان دو دیدگاه وجود دارد:
1- دیدگاه «الهى» که انسان را با کرامت مىداند و نحوه برخورد با انسان را برخورد از سر تکریم مىخواهد.
2- دیدگاه «فرعونى» که انسان را براى اینکه به زیر سلطه بکشد، استخفاف مى کند او را حقیر مىداند و دست به تحمیقش مىزند، که اگر انسان خرد شد، خفیف شد، سبک شد ، تن به هر خوارى و پستى مىدهد.
منطق عملى پیامبر (ص)
سیره انبیا در برخورد با انسان، سیره الهى است . آنها «کریم» بودند و برخوردهایشان «کریمانه» ؛ «صاحب کرامت» بودند و اهل «تکریم» مردم. انسان تا کرامت نداشته باشد، نمىتواند تکریم کند و رسول خدا (ص) با کرامتترین انسانها بود، چنانکه سیره نویسان در وصف آن حضرت نوشتهاند: «کان اکرم الناس» ؛ 4 و على (ع) در توصیف این شأن رسول اکرم (ص) او را گرامىترین فرد عشیره و خاندانش معرفى کرد. 5 او گرامىترین خلق خدا بود، که خداوند در کتاب شریفش به وجود گرامى او سوگند یاد مىکند و مىفرماید:
«لعمرک انهم لفى سکرتهم یعمهون.»6
به جانت سوگند اینها در مستى خود سرگردانند.
قاضى عیاض پس از ذکر این آیه شریفه و بیان اینکه خداوند در اینجا نهایت تعظیم و تکریم را نسبت به آن وجود عزیز عنوان فرموده است ، از قول ابن عباس نقل مىکند: «ما خلق الله تعالى، و ما ذرأ ، و ما برأنفساً اکرم علیه من محمد (ص) و ما سمعت الله تعالى أقسم بحیاة أحد غیره.» 7(خداوند تعالى وجودى را گرامیتر از محمد (ص) خلق نکرد و نیافرید و لباس هستى نپوشانید، و من نشنیدهام که خداوند جز به وجود (گرامى) او به کس دیگرى سوگند یاد کرده باشد). و از ابوالجوزاء 8 نیز شبیه به همین سخن نقل شده است .9
آن حضرت «اکرم خلق» بود و بیشترین تکریم را در رفتارش نسبت به خلق خدا داشت . او که مزین به وصف «لولاک لما خلقت الافلاک » 10 بود، در مناسبات اجتماعى خود آن قدر بىپیرایه وعارى از هر تکلف و افتاده بود که گویا بشرى است مثل سایر مردم بى هیچ مزیتى ، 11 و سیره اجتماعىاش بر تکریم انسانها استوار بود و آن چنان آنها را مورد احترام قرار مىداد و گرامى مىداشت و شخصیت مىبخشید که تصورش نیز دشوار بود . حضرت حسین (ع) گوید از پدرم از مجلس رسول خدا (ص) پرسش کردم ، فرمود:
«(پیامبر) در مجلسش بهره هر کس را عطا مى کرد (هیچ کس بى بهره از مجلس رسول خدا نمى ماند و چنان با کرامت با افراد برخورد مى کرد که ) هیچکس گمان نمى برد از او گرامیتر هم کسى باشد... مجلس او مجلس گذشت، حیا، راستى و امانت بود؛ در آن صداها بلند نمىشد (و داد و قال نبود) ... انسانها در مجلس رسول خدا متواضع بودند و بزرگ را گرامى مى داشتند و با کوچکترها مهربان بودند؛ حاجت انسان حاجتمند را بر خویش مقدم داشته روا مىکردند وغریب و بى کس را نگهدارى و رسیدگى مىنمودند.
حسین (ع) گوید به پدرم گفتم : سیره آن حضرت با همنشینانش چگونه بود؟ فرمود: همیشه خوشرو و خوشخوى و نرم بود، خش و درشتخو و سبکسر و فحاش و عیبجو نبود و کسى را مدح نمىکرد... هرگز کسى را سرزنش نمىکرد و از او عیب نمىگرفت ، و لغزش و عیبهاى مردم را جستجو نمىکرد... براسائه ادب شخص غریب در پرسش و گفتار شکیبا بود، تا آنجا که اصحاب درصدد برخورد (با آن شخص مزاحم) مىشدند، و (آن حضرت) مى فرمود: وقتى حاجتمندى را دیدید یارى و کمکش کنید هرگز ثناى کسى را نمىپذیرفت مگر آنکه به عنوان تشکر (از آن حضرت ) باشد. و کلام احدى را قطع نمىکرد مگر آنکه از حد گذشته باشد که در آن صورت با نهى و یا برخاستن کلام او را مىبرید.» 12
رفتار اجتماعى پیامبر مبتنى بر تکریم انسانها، چنین بود و توصیه مى کرد که برادران دینى خود را گرامى بدارید که اگر کسى برادر مسلمان خود را تکریم کند ، خداى عز و جل را تکریم کرده است :
«من أکرم أخاه المسلم فانما یکرم الله عز و جل.» 13
آن حضرت به هیچ وجه اجازه تحقیر کردن نمىداد و مسلمانان را از اینکه یکدیگر را تخفیف کنند پرهیز مىداد:
«لا تحقرن أحداً من المسلمین فان صغیرهم عندالله کبیر.» 14
مبادا فردى از مسلمانان را کوچک شمرده تحقیر کنید که کوچک آنان نزد خدا بزرگ است .
رفتار آن حضرت گویاى نگاهى از سر کرامت به انسان بود . چنانکه سیره نویسان درباره برخوردهاى وى مىنویسند:
«به هر کس مىرسید ابتدا سلام مىکرد و هر کس براى خواستهاى نزد آن حضرت مىآمد در انجام کار وى بردبارى مى کرد (تا خواستهاش برآورده شود) و یا آن فرد خود منصرف شود. هرگز نشد کسى دست پیامبر را بگیرد و آن حضرت جلوتر از طرف، دست خود را از دست وى بکشد. و چون به مرد مسلمانى مىرسید ابتدا با او مصافحه مى کرد و چون مشغول نمازبود و کسى در کنارش مىنشست نماز خود را تخفیف مى داد و تمام مى کرد ورو به او مى کرد و مى فرمود: آیا حاجتى دارى؟ هر کس بر وى داخل مى شد او راتکریم مى کرد چنانکه گاهى لباس خود را زیر او پهن مىکرد و یا او را بر تشک خود مىنشاند.»15
این موارد، نمونههاى روشنى است از اینکه پیامبر خدا با مردم چگونه بود و به چه نحو تکریمشان مىکرد.درحالى که کراهت داشت جلوى پایش بلند شوند، 16 و دوست مىداشت با او بدون تکلف و مجامله و به راحتى برخورد کنند، اما خود ازسر تکریم انسانها چنان احترامشان مى کرد که موجب شگفتى است . صحنه زیبایى را نقل کردهاند که مردى وارد مسجد شد در حالى که پیامبر به تنهایى نشسته بود. (با وارد شدن آن مرد) حضرت بلند شد و جا باز کرد، مرد (در شگفت شد و ) گفت : اى رسول خدا جا که بسیار است ! فرمود: «حق مسلمان بر مسلمان است که اگر دید برادرش مى خواهد بنشیند (احترامش کند و) بلند شود و برایش جا باز کند .17
این ارزش گذارى به افراد، در جاى جاى رفتار اجتماعى پیامبر تجلى داشت، چنانکه أنس بن مالک در بیان آن مىگوید:
« کان رسول الله (ص) یعود المریض ، و یتبع الجنازة و یجیب دعوة المملوک.» 18
(عادت پیامبر چنین بود که ) مریض را عیادت مىکرد و جنازه را مشایعت مىنمود و دعوت برده را اجابت مىکرد.
او از هر گونه رفتارى که بوى تفرعن و خوى تکبر ازآن استشمام میشد بیزار بود و از هر حرکتى که تشبه به اشرافیت و سلطنت داشت متنفر بود و پرهیز مىکرد، چنانکه حضرت صادق (ع) فرمود:
«کان یکره أن یتشبه بالملوک.» 19
(پیامبر ) بد مى دانست که تشبه به سلاطین داشته باشد.
او اجازه نمى داد که کسى او را با پاى پیاده همراهى کند در حالى که خود سواره بود ، مگر اینکه حضرت آن فرد را همراه خود سوار مى کرد و اگر نمى پذیرفت ، مى فرمود: شما جلو برو و در فلان مکان منتظر باش و اگر کارى دارى در آنجا یکدیگر را ملاقات مى کنیم. 20چرا که جز این را استخفاف انسانها مى دانست و آن که صاحب کرامت است ، با مناسبات خلاف تکریم رفتار نمى کند. این سلاطین وملأ و اشراف و مترفان هستند که براى کسب اعتبار نیاز به جلوههاى دروغین رفتارى دارند ،آنها هستند که براى بزرگ داشتن خود حقیر خویش نیازمند خفیف ساختن دیگرانند ، نه رسولى که«اکرم» انسانهاست ،و نه آنکه از «کرامت» ذاتى خود(به سبب «فسق» ) تهى نشده است .
پیامبر (ص) حتى در نگاه کردن به افراد هم تکریمشان مىکرد و همیشه با لبخندى سراسر رحمت و کرامت با آنان روبهرو مىشد و پذیرایشان مىگردید، چنانکه جریربن عبدالله نقل کرده است که نشد با آن حضرت برخورد کنم و او به من تبسم ننماید. 21 و بدرستى گفته شده است : «کان أکثر الناس تبسما» 22 (او بیشتر از هر کس متبسم بود.) و از سر تکریم یاران خویش، حتى در نگاه کردن به آنان هیچکس را فرو گذار نمىکرد و نگاهش را بین اصحابش تقسیم مىکرد، و به مساوات به این و آن نگاه مىکرد:
«کان رسول الله (ص) یقسم لحظاته بین أصحابه، ینظر الى ذا و ینظر الى ذا بالسویة.»23
به منظور احترام کامل، اصحابش را با کنیه خطاب مىکرد و آنها را از سر تکریم با آن اسمى که بیشتر دوست داشتند مىخواند و هرگز سخن کسى را قطع نمىکرد:
«یکنى اصحابه و یدعوهم بأحب أسمائهم تکرمة لهم و لا یقطع على أحد حدیثه.» 24 او انسانها را واجد کرامت مىدانست و اساس اصلاح را بر رشد کرامت انسانها قرار داده بود. انسانها از زاویه نگاه مکتب او یا «مؤمن» هستند و یا صاحبت «عزّت» و یا «فرزند آدم » و واجد «کرامت» 26 ؛ همان طور که نمونه تامّ تربیت نبوى، على (ع) آن هنگام که مالک اشتر نخعى را جهت فرماندارى مصر اعزام مى کرد، در عهدنامه معروف خویش ، این زاویه دید را در معرضش قرار داد و فرمود: مردمان دو دستهاند، دستهاى برادر دینى تواند ، و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند:
«فانهم صنفان : اما أخ لک فى الدین و اما نظیر لک فى الخلق.»27
آنها که برادر دینى تواند و خویشاوند عقیدتى ات، حقوقى بر گردن تو دارند و آنها که در خلقت مانند تواند و خویشاوند نوعىات، حقوقى به تناسب خویش . امام (ع) نگاه مسلمان را به همه انسانها ، چه آنان که همکیش او هستند و چه آنان که همنوع او مىباشند ، تصحیح مى کند و نسبت به هر یک سفارشهایى مىنماید؛ چرا که بنى آدم را واجد کرامت الهى مىداند.
حضرت صادق (ع) از پدران گرامیش نقل کرده است که زمانى (در عصر حکومت امام على (ع) ) امیر مؤمنان (ع) در راه با مردى از اهل کتاب برخورد کرد، مرد از او پرسید که مقصدش کجاست . امام گفت عازم کوفه است و آن مرد نیز در همان مسیر به مکان دیگرى مىرفت . مقدار مشترک راه را با هم مصاحب شدند تا به جایى رسیدند که مسیرها جدا مىشد، اما امام از راه خود به سوى کوفه جدا شده و همراه آن مرد وارد مسیر او شد. مرد کتابى با شگفتى پرسید: مگر نگفتى که عازم کوفه هستى؟ امام گفت : چرا . پرسید: پس به چه دلیل وارد این مسیر شدى و از راه خود دور گشتى؟ امام گفت : مى خواهم قدرى تو را همراهى کنم تا حسن رفاقت را به جا آورده باشم که پیامبر ما (ص) به ما دستور داده است که هرگاه دو نفر در راهى مصاحب هم شوند حق بر یکدیگر پیدا کنند ولازم است انسان رفیق راهش را در هنگام جدایى چند گامى بدرقه کند . مرد کتابى با شگفتى گفت : واقعاً چنین است ؟ حضرت پاسخ داد : آرى . مرد گفت : بى گمان هر که او را پیروى کرده به سبب همین کردارهاى بزرگوارانه او بوده است و من تو را گواه مىگیرم که پیرو دین تو و بر کیش شما هستم. آن گاه مرد کتابى با امیرمؤمنان
(ع) برگشت و چون او را شناخت (که خلیفه مسلمانان است) مسلمان شد.28
رفتار پیشوایان اسلام چنین بوده است . انسان واجد گوهر کرامت است و با تکیه بر این کرامت و رشد آن است که تربیت نبوى شکل مىگیرد و انسان از کجیها و ناراستیها دورى مىگزیند . با همین سمت گیرى است که مجموعهاى از دستورات و توصیههاى تربیتى سازمان یافته است: کرامت در نگاه، کرامت در رفتار، کرامت در گفتار. خداوند به پیامبرش امر مى کند:
«و قل لعبادى یقولوا التى هى أحسن.» 29
(اى پیامبر) به بندگان من بگو به نیکوترین وجه سخن گویند.
و همچنین فرمود:
«قولوا للناس حسناً .» 30
با مردم به نیکى سخن گویید.
مردم را تکریم کنید آنچنان که دوست مىدارید شما را تکریم کنند. امام باقر (ع) درباره این آیه شریفه فرمود:
«قولوا للناس أحسن ما تحبون أن یقال لکم.» 31
به بهترین و پسندیده ترین وجهى که مایلید با شما سخن گویند با مردم سخن بگویید.
و آن جلوه جامع و اتم کلمات اللّه، به همه کرامتها و خلق کریم آراسته بود 32 و مردمان را با کرامت هدایت کرد: نگاه او، رفتار او، گفتار او مشحون از رحمت نسبت به مردم بود. مى فرمود:
«لا یرحم الله من لایرحم الناس.» 33
آن که به مردم رحمت نداشته باشد، مورد رحمت خدا قرار نمىگیرد.
و آن که اهل رحمت نباشد، انتظار رحمت نداشته باشد، که : «من لا یرحم لا یرحم.»34
مناسبات اجتماعى در فضاى تکریم و از سر رحمت اصلاح مىشود و نمىتوان در فضاى استخفاف و از سر غلظت روابط اجتماعى را به سامان کشید.35شاخصه مسلمانى پیروى از آن وجود ربانى است . او رسول رحمت بود و نبى کرامت و مؤکداً مىفرمود:
«لیس منا من لم یرحم صغیرنا و یوقر کبیرنا.»36
از ما نیست آنکه به کوچک ما رحمت نداشت و بزرگ ما را گرامى نداشت.
در مناسبات رحمت وکرامت است که امکان سیر کمالى فراهم مىشود و رحمت الهى شامل حال انسانهاى ایمان آورده مىگردد. امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل کرده است که :
«من أکرم أخاه المؤمن بکلمة یلطفه بها و فرج عنه کربته لم یزل فى ظل الله الممدود علیه من الرحمة ما کان فى ذلک.» 37
کسى که برادر مؤمن خود را با کلمات مودت آمیز خویش احترام نماید و اندوه او را بزداید ، تا زمانى که این سجیه در او باقى است پیوسته در سایه رحمت خدا خواهد بود.
جامعهاى که مناسباتش بر مبناى تکریم باشد پیوسته در سایه رحمت حق است و انسانهایى که در فضاى تکریم رشد مىیابند ، متعادل خواهند بود و از تن دادن به ذلت و رقیت و زبونى و معصیت ابا خواهند داشت ، زیرا گوهر کرامت حافظ شرافتهاى الهى است . امیرمؤمنان (ع) در وصیت خویش به امام مجتبى فرمود:
«و أکرم نفسک عن کل دنیة و ان ساقتک الى الرغائب فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا.» 38
کرامت نفس خود را محافظت کن و از هر قسم زبونى و پستى بپرهیز ، هر چند آن پستى وسیله نیل به تمنیات باشد، زیرا مقابل آنچه از سرمایه شرافت نفس خود مىدهى هرگز عوضى که با آن برابر باشد به دستت نخواهد رسید.
تکریم کودکان در سیره پیامبر (ص)
با حفظ و رشد کرامتهاست که امکان اصلاح و سیر صعودى فراهم مىشود و اینکه در سیره نبىاکرم آن همه تأکید بر تکریم کودکان وجود دارد یک جهتش جنبه تربیتى آن و اصلاح مناسبات اجتماعى براساس تکریم است .«جامعه فاضله» جامعه صاحب کرامت است و نقطه مقابل آن «جامعه فاسقه » است که جامعهاى است فاقد کرامت. بنابراین از مسائل مهم در سیره اجتماعى پیامبر، تکریم کودکان است تا انسانهایى رشد یابند که گوهر کرامتشان آنان را «سالم» ، «صالح» و «قائم به حق» بدارد. آن حضرت از همین رو مىفرمود:
«أکرموا اولاد کم و أحسنوا آدابکم.» 39
فرزندان خود را کرامت کنید و با آداب نیکو با آنها معاشرت نمایید.
تأکید حضرت بر احترام فرزندان و رعایت برخوردهاى احترام آمیز با آنان، براى این است که شرافت ذاتى آنها سرکوب نشود. رفتار مبتنى بر روشهاى پسندیده و گرامى داشتن کودکان است که آنها را افرادى مستقل، آزاده، محکم، با شرافت و صاحب فضیلت مىسازد. اگر کودک کرامت دید و شخصیت حقیقىاش احترام شد، راست و مستقیم و با فضیلت مىشود و چنانچه مورد تحقیر واهانت قرار گیرد ، رشد فضائل در او متوقف شده، به انحراف و کجى مىگراید. پیامبر کرامت مىفرمود:
«اذا سمیتم الولد فاکرموه و أو سعوا له فى المجالس و لا تقبحواله وجهاً.» 40
وقتى نام فرزندتان را برید او را گرامى دارید و جاى نشستن را براى او توسعه دهید (و احترامش کنید) و نسبت به او رو ترش نکنید.
او خود به تمام معنا کودکان را گرامى مىداشت، چنانکه سیرهنویسان نوشتهاند: وقتى کودک خردسالى را براى دعا یا نامگذارى به حضور پیامبر (ص) مى آوردند، حضرت براى احترام کسانش او را به آغوش مىکشید و در دامن خود مى نهاد، گاهى اتفاق مىافتاد که کودک در دامن پیامبر بول مىکرد؛ کسانى که ناظر بودند به روى کودک فریاد مى زدند (و تندى مى کردند تا او را از ادرار باز دارند)، پیامبر آنان را منع مىکرد و مىفرمود: با تندى و خشونت از ادرار کودک جلوگیرى نکنید. سپس کودک را آزاد مى گذاشت تا ادرار کند. زمانى که دعا یا نامگذارى تمام مىشد، اولیاى کودک در نهایت مسرت کودک خود را مىگرفتند و کمترین آزردگى و ملامت خاطر در پیامبر از ادرار کودک احساس نمىکردند. موقعى که کسان کودک مىرفتند پیامبر لباس خود را تطهیر مىکرد. 41 و در بعضى نقلها آمده است که پیامبر مىفرمود نجاست از دامن من پاک مىشود اما برخورد تند با عمل طبیعى کودک از دل او پاک نمىشود.
حساسیت او نسبت به کودکان و نوع رفتارش مایه شگفتى مردمش مىشد . عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) نقل کرده است که : پیامبر نماز ظهر را با مردم به جماعت گزارد و دو رکعت آخر را به سرعت و با اسقاط مستحباب به پایان رساند؛ پس از نماز، مردم گفتند اى رسول خدا آیا در نماز پیشامدى شد؟ حضرت گفت: مگر چه شده؟ گفتند: دو رکعت آخر را با سرعت ادا کردید . فرمود : مگر صداى شیون و گریه کودک را نشنیدید؟ 42
پیامبر این گونه کودک را کرامت مى کرد در خبر دیگرى وارد شده است که پیامبر مردم را به نماز دعوت کرد و امام حسن کودک خردسال دخترش فاطمه نیز با آن حضرت بود، پیامبر کودک را کنار خود نشاند و به نماز ایستاد در بین نماز یکى از سجدهها را خیلى طول داد، راوى حدیث گوید: من سر از سجده برداشتم ، دیدم حسن از جاى خود برخاسته و روى دوش پیامبر نشسته است . وقتى نماز تمام شد، مأمومین گفتند: اى رسول خدا! چنین سجدهاى از شما ندیده بودیم ، گمان کردیم وحى به شما رسیده است فرمود: وحى نرسیده بود، فرزندم حسن در حال سجده بر دوشم سوار شد، نخواستم شتاب کنم وکودک را بر زمین گذارم، آن قدر صبر کردم تا خود از شانهام پایین آمد.43در همین رابطه نقل شده است که پیامبر نشسته بود، حسن و حسین وارد شدند، حضرت چون آنها را دید به احترامشان از جا برخاست و به انتظار ایستاد، کودکان در راه رفتن ضعیف بودند، لحظاتى چند طول کشید، نرسیدند، رسول اکرم به طرف کودکان رفت و ازآنان استقبال نمود، آغوش باز کرد و هر دو را بر دوش خود سوار کرد و به راه افتاد و در همانحال مىگفت: فرزندان عزیز مرکب شما چه خوب مرکبى است و شما چه سواران خوبى هستید.44
این برخوردهاى رسول خدا در کرامت کودکان، مختص به حسن و حسین که جایگاه ویژهاى داشتند، نبود؛ رفتار او با همه کودکان از موضع تکریم آنها بود در رفتار آن حضرت نوشتهاند موقعى که رسول اکرم (ص) از سفرى مراجعت مى کرد و در راه با کودکان مردم برخورد مى کرد به احترام آنها مىایستاد ،سپس امر مىفرمود کودکان را مىآوردند و از زمین بلند مىکردند و به آن حضرت مىدادند، رسول خدا بعضى را در آغوش مىگرفت و بعضى را بر پشت و دوش خود سوار مىکرد و به اصحاب خود نیز مىفرمود کودکان را در آغوش بگیرید و بر دوش خود بنشانید. کودکان از این صحنه مسرت آمیز بىاندازه خوشحال مىشدند و این خاطرات شیرین را هرگز فراموش نمى کردند چه بسا پس از مدتى دور هم جمع مىشدند واین ماجرا را براى یکدیگر بازگو مىکردند و در مقام افتخار و مباهات یکى مىگفت پیامبر مرا در آغوش خود گرفت و تو را بر پشت خویش سوار کرد؛ دیگرى مىگفت که پیامبر به اصحاب خود امر کرد تو را بر پشت خویش بنشانند.45
این صحنهها در کرامت کودکان در تاریخ بشر بىنظیر است . تاریخ به یاد ندارد که رهبرى مذهبى - سیاسى، آن هم مانند رسول خدا با کودکان این گونه رفتار کرده باشد. سیرهنویسان بدرستى و با دقت تعبیر کردهاند: «والتلطف بالصبیان من عادة رسول الله (ص) » 46 (لطف و عنایت وتوجه به کودکان از عادت رسول خدا بود) . آن وجود گرامى در جهت تکریم کودکان ، به آنان سلام مىکرد 47 و توصیه مىکرد که به این عمل او تأسى شود؛ أنس بن مالک گوید: ما کودک بودیم که رسول خدا بر ما گذشت و فرمود: «سلام بر شما کودکان» 48 و امام باقر (ع) نقل کرده است که رسول خدا (ص) مىفرمود:
«خمس لا أدعهن حتى الممات : ... والتسلیم على الصبیان ، لتکون سنة من بعدى.» 49
پنج چیز است که تا لحظه مرگ آنها را ترک نمىکنم: ... یکى از آنها سلام کردن به کودکان است ، (و در انجام این اعمال مراقبت دارم) تا پس از من به صورت سنتى بین مسلمانان بماند و معمول شود.
سنت پیامبر بر کرامت استوار بود، چرا که نتایج کرامت و یا حقارت شخصیت بسیار گسترده است و در بیانات آن وجود گرامى واوصیایش نسبت بدانها تذکرات فراوانى داده شده است که به مواردى از آن اشاره مىشود.
نتایج کرامت و یا حقارت شخصیت
1- آزاد شدن از دنیا و یا اسارت در چنگال آن
اساسىترین ویژگى برخاسته از کرامت نفس ، آزاد شدن از دنیاست که رهایى از همه مصائب است . دنیا در چشم انسان صاحب کرامت کوچک و حقیر است ، پس به آن دل نمىبندد وانسان حقیر است که به سبب حقارت خویش دنیا را بزرگ مىشمارد و خود را اسیر آن مىسازد . انسان به میزانى که خرد مىشود، دنیا برایش بزرگ مى نماید و به میزانى که بزرگ مىشود، دنیا کوچک مىنماید . از امام باقر (ع) نقل شده است که :
«فمن کرمت علیه نفسه صغرت الدنیا فى عینه و من هانت علیه نفسه کبرت الدنیا فى عینه.» 50
هر کس از کرامت نفس برخوردار باشد، دنیا در چشمش کوچک است و هر کس نفسش خوار باشد، دنیا در چشمش بزرگ است .
و نیز از زینالعابدین (ع) روایت شده است :
«من کرمت علیه نفسه هانت علیه الدنیا.» 51
کسى که از کرامت نفس برخوردار است ، دنیا نزد او حقیر و ناچیز است .
2- نفاق و دو رویى
مسأله نفاق از پیچیدهترین و عمدهترین مسائل اجتماعى - سیاسى جامعه اسلامى است . چنانکه با به حاکمیت رسیدن اسلام و تحقق مدینه نبوى سیر نزول آیات مربوط به نفاق و منافقین شدت گرفت . قرآن کریم بر این مسأله تأکید شگفتى دارد 52 و در سیر تاریخ هر چه بشر جلو آمده است ، نفاقش پیچیدهتر گردیده و قدرتش بر تصنع افزایش یافته است . اینکه انسان به گونهاى فکر کند و به گونه دیگرى خود را بنمایاند، ریشه در حقارت نفس او دارد. اینکه عواطف انسان در یک جهت باشد و ظهور احساساتش در جهت مقابل آن از رو و ریاست وناشى از ذلت نفس او. اینکه باور انسان به امورى باشد و تظاهر گفتار و رفتار او در خلاف آن، به سبب پستى او در نفس خویش است . این حقیقت بلند در کلام امام بیان (ع) چنین آمده است :
«نفاق المرء من ذل یجده فى نفسه.» 53
نفاق و دورویى انسان ، ناشى از حقارت و ذلتى است که فرد در وجود خود احساس مىکند.
3- فضائل و رذائل اخلاقى
از تبعات روشن کرامت و حقارت، شکلگیرى فضائل و رذائل در اخلاق فردى و اجتماعى است از مردمى که حقیر شده باشند و شرافتهایشان لگدمان شده باشد، نمىتوان انتظار رفتارى شرافتمندانه داشت. انسانى که کرامت وجودیش رشد مىیابد و شخصیت و شرافت معنوى مىیابد ، بر اداره خویش توانا مىشود، از همین روست که امیرمؤمنان (ع) فرمود:
«من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهوته.» 54
کسانى که شخصیت و شرافت معنوى دارند، شهوات و تمایلات نفسانى در نظر آنها پست و کوچک است .
جامعهاى که کرامت یابد، عزت مى یابد و تن به امور ذلت بخش و تباه کننده نمىدهد:
«من شرفت نفسه نزهها عن ذلة المطالب .» 55
آنان که شرافت نفسانى دارند و خویشتن را به خواهشهاى پست آلوده نمىکنند. آنها خود را بالاتر از آن مىدانند که با نافرمانى حق، کرامت خود را بشکنند:
«من کرمت علیه نفسه لم یهنها بالمعصیة.» 56
آنان که کرامت نفس دارند هرگز با ارتکاب گناه آن را پست و موهون نمىکنند.
تأکیدى که در سیره نبوى بر کرامت وجود دارد به همین منظور است و اگر افراد استخفاف شوند، تحقیر شوند، مورد اهانت قرار گیرند، ناهنجارترین رفتار نیز از آنان دور نیست:
«من هانت علیه نفسه فلا ترج خیره.» 57
کسانى که نفسشان پست و خوار باشد، به خیرشان امیدى نداشته باش.
از انسانهاى پست، انتظار خیر و صلاح نمىرود، که از پست، پستى خیزد و از تحقیر شده، بدى، که امام هادى (ع) فرمود:
«من هانت علیه نفسه فلا تأمن شره.» 58
انسانى که نفسش خوار شود، از شر او ایمن مباش.
به سبب همین پیامدهاست که در منطق نبوى آن قدر بر کرامت افراد تأکید شده است . حتى خودبینى و خود خواهى و تکبر که سرآغاز تباهیهاى فردى و اجتماعى است، معلول حقارت نفس است . امام صادق (ع) فرمود: .
«ما من احد یتیه الا من ذلة یجدها فى نفسه.» 59
هیچکس به خوى (ناپسند) تکبر مبتلا نمىشود مگر به سبب خوارى و ذلتى که در درون خود احساس مىکند.
آن که جامه بزرگى بر تن خویش مىکند و با مردم از سر تکبر برخورد مىکند، حقیرى است که بر حقارت خویش مى افزاید. پیشواى صادق (ع) فرمود:
«الکبر رداء الله، فمن نازع الله عز و جل رداءهلم یزده الله الا سفالا.»60
کبر و بزرگى جامهاى است که مخصوص خداوند (بى نیاز و شایسته ذات مقدس (اوست) و کسى که با او در این صفت به معارضه برخیزد (و به مردم بزرگى بفروشد) خداوند جز پستى و حقارت چیزى بر او نمىافزاید.
همه جباران و ستمگران و متکبران ، به سبب ذلت نفس خویش به استبداد و ستم و بزرگ مدارى دست مىزنند، که حقیر خواهان ظلم است و دنى خواهان فساد و ذلیل خواهان بزرگى.
«ما من رجل تکبر أو تجبر الا لذلةٍ وجدها فى نفسه.» 61
هیچ انسانى دچار تکبر یا ستمگرى و خشونت نمىشود مگر به سبب پستى و حقارتى که در نفس خویش احساس مىکند.
برچسب ها:
کرامت (1)،
تکریم (1)،
|
نظر بدهید